پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

توفیق اجباری

1391/12/15 11:12
نویسنده : مامان پریناز
257 بازدید
اشتراک گذاری

15 اسفند 91

امروز هادی قرار بود بره شهرری برای انجام بعضی امورات شرعی!گفت بیا دوتایی بریم یه زیارت هم بکنیم.من که یه بار تو عمرم رفته بودم حرم عبدالعظیم اونم سالهای خیلی خیلی دور و مدتها بود دلم می خواست برای زیارت برم که این موضوع بهانه ای شد همراه هادی بریم شهرری.دخترک رو گذاشتیم مهد و با مترو رفتیم.یاد قدیم ندیما افتاده بودم که چقدر دوتایی با مترو اینور اونور می رفتیم!هادی هم یاد سالهایی افتاد که روزی 4 بار مسیر مترو صادقیه تا خزانه و بالعکس رو می رفت و میومد و دم از خستگی نمی زد ...خلاصه رفتیم و بعد از انجام کارها و پرداخت وجوهات شرعی،رفتیم حرم.از یه بازاری می رفت به سمت حرم.خیلی بازار سنتی قشنگی بود.حرم هم خیلی خلوت بود.چقدر هم توسعه پیدا کرده بود.یه زیارت نامه خوندم و نماز و بعد هم یه چرخ تو صحن زدم.بعدشم طبق روال خیلیا که میرن شاه عبدالعظیم رفتیم چلوکباب خوردیم!!همش نگران بودم که ساعت برداشتن پریناز دیر شده .به مهد زنگ زدم که یک ساعت دیرتر میام دنبالش.بارون خیلی شدیدی هم گرفته بود....نزول رحمت خدا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

بهناز
15 اسفند 91 19:17
زیارت قبول خانوم دکتر...


ممنون
آبجی
16 اسفند 91 8:51
قبول باشه خواهری من ....
چه حس و حال خوبی به به چلو کباب اونم تو بارانننننننن انم ارزوست
دلم خیلی چیزا رو می خواد
یکیش همین حس و حال قبل از همخونه شدن ....
و چقدر این وابسته نکردن پریناز به خودتون رو تو همه امور دوست دارم حظ می کنم به خدا
یه بعضی خانوما ابم بدون ه بچه هاوشن نمی خورن هم بچه اذیت می شه هم خودشون
باشگاه ه می ریم یه خانومه هست با دختر شمی اد که فوق العاده اذیت می کنه
من موندم این مادر چرا این بچه رو میاره نمی ترسه که خدایه ناکرده اینقد اذیت می کنه و تو دست و پاست وزنه ای دستگاهی چیزی کسی بهش بزنه ...
بهشم که می گیم خوب بزار پیشه مادری خواهری شوهری کسی این 1 ساعت می گه نه نمی تونم به خودم وابستس

تا کی عینه کانگورو بچه رو می خوایم به خودمون بپسبونیم کی این بچه ارتباط با دیگران رو باید یاد بگیرعه ؟؟؟؟



عزیزم من چون طعم خوب مستقل زندگی کردن و وابسته نبودن رو چشیدم دلم نمی خواد دخترمو هم وابسته بار بیارم.اوایل دل کندن ازش و حتی گاهی خوش گذرونی و رستوران رفتن و ....بدون اون خیلی برام سخت بود ولی دیدم زندگی اینو می طلبه که گاهی از خودم دورش کنم.من اونقدر مستقل بودم که پریناز رو از اولین روزی که اومد خونه خودم حمام کردم و همه کارهاشو انجام دادم...گرچه این وسط تمااااااام تلاشم رو میکنم که بچه عاطفی بار بیاد
وفا مامان پارسا
16 اسفند 91 15:02
زیارتتون قبول !


قبول حق!
فاطمه مان صبا
17 اسفند 91 2:27
زیارت قبول عزیزم به به پیس دوتایی رفتین صفا سیتی ایول
منم همت کنم یبار این دخمل بمونه پیش مامان بزرگش عالی میشه حداقل خریدامو بکنم


واقعا دو نفری مزه میده....ولی راستش خیلی وقتا دلم پیش دخترکه!