پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

سفرنامه عمره-فروردين 92(قسمت ششم)

1392/4/1 9:40
نویسنده : مامان پریناز
997 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 92/1/12 -ساعت 3:45 بعد از ظهر

ديشب ساعت 1:30 رسيديم هتل.تا وضوبگيريم و بياييم لابي شد يه ربع به 2.سوار اتوبوس ها شديم و رفتيم به سمت مسجدالحرام.خيلي اضطراب داشتم.رسيديم و با راهنمايي كاروان همگي وارد شديم.از در مسعي بايد وارد مي شديم و بعد يه مسيري مي رفتيم و يه قسمتي باز مي شد كه مي رفت به سمت كعبه.دل تو دلم نبود.رفتيم تا اينكه يه گوشه از كعبه پيدا شد.واي ديگه حال خودمو نمي فهميدم و زار مي زدم.افتاديم به سجده و حاجاتمون رو به ذهنمون آورديم.هيچ چيز به ذهنم نمي اومد جز اينكه از خدا بخوام توبه منو قبول كنه و عاقبت به خيرمون كنه.براي مامان و بابا خيلي دعا كردم و از خدا سلامتي و طول عمرشون رو خواستم و براي پرينازم دعا كردم كه دختر سالم و صالح و مومني بار بياد.بعد سريع رفتيم و طواف رو شروع كرديم.برعكس شنيده هام، اون ساعت كعبه خيلي خلوت بود و چند رديف بيشتر طواف نمي كردن.طواف خيلي زود تموم شد.كتابي كه بهمون داده بودند رو بستم چون دلم مي خواست حرفهاي دلمو با خدا بزنم.بعد ،نماز طواف خونديم و همه كاروان كه جمع شدند رفتيم به سمت مسعي.چند تا از آقايون كاروان همكاري مي كردن و بلند تكبير و حمد مي گفتن و ما همگي تكرار مي كرديم.دورهاي اول رو راحت رفتم ولي دور 6 و 7 حس مي كردم پاهام همكاري نمي كنه.عضلات پشت پام كه تازه بهتر شده بود به خاطر پياده روي هاي مدينه،بازم گرفت.بعد از سعي،رفتيم تقصير كرديم و همه به هم تبريك مي گفتن.بعد رفتيم سمت طواف نسا ولي چون نزديك اذان صبح بود به شدت دور كعبه شلوغ شد.دورهاي اول طواف راحت تر بود ولي دورهاي آخر صف هاي اول نماز داشت تشكيل مي شد و مسير خيلي تنگ و شلوغ شد.دور آخر كمي از پشت مقام ابراهیم, طواف كرديم.بعد سريع نماز طواف رو خونديم و من از هادي جدا شدم تا برم سمت نماز خانم ها.

 

 

در كنار ذوق و شوق ديدن كعبه،دلم خيلي گرفته بود.15 سال پيش خبري از برج هاي اطراف كعبه نبود ولي الان تا چشم كار مي كرد برج هايي ساخته شده بود كه به كعبه احاطه داشت بخصوص برج ساعت كه فقط لعن و نفرين فرستادم براي كسي كه اينو ساخته.خيلي واضح بود كه با قصد و غرض ساخته شده.آدم حس مي كرد يه موجودي مي خواد بهش غلبه كنه.اونقدر هم عظيمه كه هركاري مي كني بازم چشمت بهش ميفته.(سانسور..........)

 

 

بعد برگتشم هتل.داشتيم از خستگي له مي شديم.به زحمت صبحانه خورديم و رفتيم اتاقهامون.از ساعت 7 تا 12 ،من و هادي خوابيديم.بعد هم بيدار شديم و حمام كرديم و لباس هاي احراممون رو شستيم و رفتيم نهار.هتل اينجا خيلي شيك و تميزه.مدينه در حد هتل 3 ستاره بود و قديمي بود ولي اينجا نوساز و تميز و شيكه.ساعت 4 جلسه داريم.بعد ميريم حرم.اميدوارم اين چند روز بتونم حسابي استفاده كنم.

 

 

 

سه شنبه 92/1/13-ساعت 2 بعد از ظهر

ديشب بعد از نماز مغرب برگشتيم هتل و شام خورديم.تجديد وضو كرديم و دوباره رفتيم حرم.قبل و بعد نماز خيلي حرم شلوغ ميشه و قسمت مطاف به شدت شلوغه.ولي ساعت هاي ديگه نسبتا بهتره ولي خب در كل شلوغه.با هادي رفتيم طواف مستحبي كرديم.هيچي به اندازه طواف تو مسجدالحرام لذت بخش نيست.چسبيدم به پرده كعبه و از خدا خواستم توبه منو بپذيره.نماز طواف رو تو حجر اسماعيل خونديم.واي چه حس و حال قشنگي داشتم زير ناودون طلا.هر خواسته اي از هركسي به ذهنم مي رسيد به زبون مياوردم.ليست كساني كه تو دفترم نوشتم رو با خودم دارم و هر از گاهي بعد نمازهام كل ليست چندين صفحه اي رو مي خونم تا بعد سفر كسي رو ا زقلم ننداخته باشم.شب دير رسيديم و خيلي خسته بوديم.نماز صبح رو تو هتل خونديم و ساعد 6:30 رفتيم صبحانه خورديم و بعد رفتيم حرم و طواف مستحبي انجام داديم.هر بار به نيت يه تعدادي از افرادي كه تو ذهنمه طواف مي كنم.بعد رفتيم پاي كوه صفا نشستيم و چند سوره از قرآن كه بيشتر سفارش شده رو خونديم مثل يس،نبا،واقعه و براي حاجات دنيوي مون دعا كرديم.بعد رفتيم پاي كوه مروه و ذكر الله اكبر و الحمد لله و سبحان الله گفتيم و من هم كمي سوره انعام رو خوندم.امروز 13 به دره و هادي مي گفت ببين 13 به در كجا آوردمت پيك نيك؟كوه مروه!

 

کوه صفا:

کوه مروه:

خيلي خيلي اينجا خوش مي گذره .فقط تنها چيزي كه كمي اذيتم مي كنه گرفتگي عضلات ساق پامه كه از شبي كه اعمال رو انجام داديم شروع شد.چون داشتيم به اذان صبح مي خورديم خيلي به سرعت اعمال رو انجام داديم و كمي بهمون فشار اومد.الان 3-4 تا قرص تقويتي و دارويي خوردم تا پاهام آروم تر بشه.اميدوارم اين چند روز باقيمانده رو هم بتونم خوب خوب استفاده كنم تا حسرت به دلم نمونه...

 

پنج شنبه 92/1/15-ساعت 9 صبح

ديشب براي بار دوم محرم شديم.كاروان برامون اتوبوس گرفت و رفتيم مسجد تنعيم و محرم شديم و رفتيم مسجدالحرام اعمال رو انجام داديم.خيلي خيلي شلوغ بود.خدا بايد ثواب حج تمتع به ما بده!!چون بعضي ساعات خيلي شلوغ ميشه و من حس ميكنم زمان حج تمتعه!سعي خيلي مسير طولاني داره و فقط بايد از خدا بخواي كه كمكت كنه كه بتوني راه بياي.آخر اعمال حس مي كرديم زير تراكتور له شديم!!برگشتيم هتل و من براي پيشگيري از اينكه مثل دفعه قبل عضلات پام نگيره رفتم زير دوش و پاهام رو زير آب داغ گرفتم و ماساژ دادم.شكر خدا الان كه از خواب بيدار شدم مي بينم پاهام نگرفته.

 

 

مسجد تنعیم:

ديروز صبح بردنمون زيارت دوره كه خيلي كوتاه بود.قبرستان ابوطالب،كوه ثور،منا و عرفات و كوه نور كه البته همه رو از دور ديديم.تو صحراي عرفات دو ركعت نماز خوندم به نيت اينكه انشاءالله يه روزي تو حج تمتع تو عرفات نماز بخونم.

 

 

کوه ثور(غار ثور):

 

 

کوه نور(غار حرا):

هادي خيلي سنگين خوابيده.وقت صبحانه هم گذشت.چقدر هم گرسنمه.

اهالي كاروان اين روزها خيلي عصباني هستند چون شنبه پرواز ساعت 6:30 عصره ولي گفتن از ساعت 9 اتوبوس مي گيريم و حركت مي كنيم.10 ساعت جلوار از پرواز!هرچي هم ميگيم توجيه خودشونو دارن.يعني يك روز ما رو هم ميگيرن ازمون.اونقدر تو اين سفر از سر و ته همه چي مي زنن كه من همش ميگم هركس باعث و باني اين ناحقي هست انشالله جزاشو اين دنيا و اون دنيا ببينه و پول هاي بيت المال از گلوشون پايين نره.

سيستم بدي كه امسال براي عمره بود اين بود كه موقع ثبت نام،خودبخود اسم كاروان هم مشخص ميشد و مثل سابق نبود كه خودمون بايد مي رفتيم و كاروان پيدا ميكرديم.براي همين يه كاروان ناشناس بهمون رسيد .آدمهاي بدي نبودند ولي هماهنگي هاشون ضعيف بود.روحاني كاروان هم يه آدم خيلي بي حس و حاله البته آدم خيلي خوب و مظلوميه ولي زياد حال نداره حرف بزنه.يه سري از هم كاروانيا كه ميگن ازش نمي گذريم چون روز دوم رفتن براي انجام اعمالشون و اكثرشون يه آدم ويلچري باهاشون بود.مي گفتن حاج آقا همون دم در ولشون كرده و براي اعمال همراهيشون نكرده.مدير كاروان هم كه هرچي ازش بخواي با پررويي تمام ميگه:2-3 ميليون دادين 5 ميليون كه ندادين اينقدر توقع دارينتعجب...(اصلا كاروان 5 ميليوني نداريم!!)

هميشه يه چيزي تو ذهمنه و از خدا مي خوام اين اخلاق رو تو حرفه خودم بهم بده اينه كه وقتي مسئوليت يه عده اي به دوشته حتي اگر گاهي نارضايتي وجود داشته باشه كه شاید به حق هم نباشه،يه زبون خوش لازمه كه فرد ناراضي رو از شرايط آگاه كني و آرومش كني نه اينكه خودت هم عصباني بشي و بدتر طرف مقابلت رو ناراحت كني.دقيقا شرايطي كه زمان هايي كه داروخانه كار مي كردم برام پيش ميومد. گاهي كه كسي بي دليل و بدون آگاهي اعتراض مي كرد يه وقتايي با روي خيلي خوش آرومش مي كردم و يه وقتايي هم زياد حوصله غر شنيدن نداشتم.

اينجا تا چشم كار مي كنه داروخانه(صيدليه) و شيريني فروشي(حلويات) هست.يه قنادي نزديكمونه بي نهايت زيباست و من و هادي چند بار رفتيم و توشو گشتيم!!ولي خب بي نهايت گرونه.اولش فكر مي كردم بتونم شيريني پذيرايي از مهمونام رو بخرم ولي بعد ديدم مثلا يه بسته شيريني البته خيلي خوشگل و پرمغز حدود حداقل 100 رياله!(100 هزار تومن)خلاصه بي خيال شدم.يه بار هم از صاحبش اجازه گرفتم و از قنادي فيلم گرفتيم.واي چه كيك هايي موندم اخه از عرب ها بعيده اين سليقه!تمام شيريني فروشي هاشون همينجوري هستن و خيلي خيلي خوشگلن.

داروخانه ها هم همه خيلي بزرگ هستند و بسيار مفصل و پر از پوشك بچه و شيرخشك!!(با اينهمه بچه عرب!!)اون روز رفتم داروخانه بغل هتل ،پوشكي كه من براي پريناز ميگيرم بسته اي 42 تومن اينجا زده بود 48 ريال يعني از ايران گرونتره.(البته با این وضعیت پول ما!)

هادي بيدار شد رفت حمام.تا قبل اذان ظهر ميخوام برم و خريدهامو تكميل كنم.واجب تر از همه يه چمدونه چون بارم زياد شده و تو ساك ها جا نميشه.

خيلي جالبه  با اينكه من خيلي آروم ميرم و ميام و خيلي اهل صحبت با هم كارواني ها نيستم،ولي خيلي هاشون فهميدن من بچه نياوردم.چند تاشون كه همون اول فهميدن بهم مي گفتن آخه چطور دلت اومد،ما نمي تونيم 12 روز از بچمون دور باشيم.منم مي گفتم اين خواست مامانم بود كه اگه ميخواي از اينجا استفاده كني با بچه امكان پذير نيست.حالا كه آخر سفره مامان ها به وضوح بي اعصاب شدن و مدام ميبينم با بچه ها درگيرن.خب طفلك بچه ها هم حق دارن.دوهفته اس يه پارك نرفتن و يه غذاي دلچسب خودشونو نخوردن.حالا اين چند روز اين ور و اون ور هم كارواني ها منو مي بينن ميگن:واقعا كار درستي كردي بچه نياوردي.بچه خيلي ما رو محدود كرد.يه خانومي اون روز بهم ميگه:شوهرم ميگه اينا چه عاقلن بچه نياوردن!!

پريناز عزيزم واقعا  همكاري كرد.يعني من اين سفرم رو مديون مامان مهربون و باباي عزيزم و صبر دختر گلم هستم.عمه اون روز زنگ زده بود مي گفت نمي دوني چقدر شاد و شنگوله.ميگه كسي از بيرون مياد ازش مي پرسه:تو سركار بودي؟باباي من هم سركاره!الهي قربونت برم عزيزكم.خيلي خيلي دلم برات تنگ شده و منتظرم در آغوش بكشمت.

زمان سفرمون خيلي كوتاه بود.گاهي فكر ميكنم چقدر انتظار كشيديم و چقدر زود تموم شد.تلاشم رو كردم از لحظه لحظه سفرم استفاده كنم.

غذاهاي اينجا بد نيست.معموليه.بديش برنجشه كه برنج هنديه و بعد چند روز آدمو خيلي خسته مي كنه.يه برنامه غذايي 6 روزه هست كه تو مدينه و مكه تكرار ميشه.خدا رو شكر كه بدغذا نيستيم و تونستيم راحت كنار بياييم.ولي بعضيا رو ميبينم خيلي اذيت ميشن و يه سر ي غذاها رو دوست ندارن.تو مدينه يه شب غذا خوراک راگو با برنج بود شامل كمي برنج هندي و سيب زميني و هويج آب پز و كمي گوشت .زياد خوشم نيومد و جالب نبود.تو مكه شبي كه مي دونستم همون غذا هست با هادي رفتيم KFC كه بغل هتلمونه و دلي از عزا درآورديم!!

برم سراغ كارهام كه خيلي وقتمون تنگه...


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

هدیه
23 اردیبهشت 92 16:28
ممنون حاج خانوم از نوشته هاتون استفاده کردم
دعایم تشرف مجدد شماست


ممنونم عزیزم
مامان ثمین
24 اردیبهشت 92 11:12
خیلی قشنگ نوشته بودی اشکم در اومد


الهی که زودتر قسمتت بشه عزیزم
بهنازمامان رادین
24 اردیبهشت 92 11:24
زیارت قبول حاجیه خانم.عالی بود نوشته هات.فکر کردم خودم رفتم اونجا.


ممنون که می خونی....امیدوارم به زودی مشرف بشی
آبجی
24 اردیبهشت 92 12:00
هوم من دوبار خوندمش و کلی عکسارو نگاه کردم
کلیم به حرف آقایه همسری در مورد پیک نیک و 13 بدر خندیدم
خدا حفظش کنه

در مورد بچه که گل گفتید به خدا

منم اگه خدا دعوتم کنه یه روزی و نی نی داشته باشم نمی برمش اصلا ... اول به خاطر خودش بعد خودم .....


هوممممم لحظه اول .... ای گفتید ؟؟؟
ولی من اینقده که خسته بودمممممممممم
اینقد که داغون بودم ..... اونی که انتظارشو داشتم نشد

پایه منم خیلی اذیتم کرد تو طواف
یعنی یهو اومد سراغم اونم از محل اتصال پا به لگن یعنی تو ناحیه رونم
مدام یه وری راه می رفتم و می شلیدم ... خیلی سخت بود یه جاهایی اهمو بلند می کرد ....

ان اشالله تمتع ان شالله سفر نامه تمتع رو برامون بنویسی حاج خانوم مهربون و مامانی مااااااااا


می دونی آبجی جون من اگه دوباره برم این سفر,با کاروان همراه نمیشم.مگه آدم مجبوره با همه خستگی راه بره اعمال انجام بده؟؟؟خب آدم یه کم میخوابه صبحانه میخوره بعد با خیال راحت میره....من نمیدونم چرا کاروانای ایرانی اینکارو می کنن....باورت نمیشه من بعد اعمال تو صف نماز صبح که بودم از شدت گرسنگی معده درد گرفته بودم هیچی هم همراهم نبود...
آبجی
24 اردیبهشت 92 12:10
راستی مامان پریناز جونم
اون عکسی که از کعبه گرفیتد از ما بین حصارا خیلی عالی بوددد خیلی خوشگل و هنری دستت در نکنه


دیگه چه کنیم از هر انگشت یه هنر می باره!!!هه هه هه
حالا برعکس تو مکه تنظیمات گوشی خودبخود به هم ریخت...هر کاری میکردم درست نمیشد...یه سری فیلمامون سیاه سفید شده میتونیم پز بدیم در سالهای دور رفتیم!!
مامان روشا
24 اردیبهشت 92 13:35
تو اداره یک ساعت فقط سفر نامه های شما رو خوندم

زیارت قبول و معرفت مقبول


می دونم سفر عالیه ای هست برادرم تازه اومده و همش از اونجا حرف می زنه میگن شنیدن کی بود مانند دیدین

که البته با عکس های قشنگ شما حسابی لذت بردم

امیدوارم باز هم تند تند از این سفر های خوب عرفانی برید

التماس دعا


انشالله قسمت شما هم بشه....ممنونم میخونین
رعنا
24 اردیبهشت 92 20:39



خانومی تو به این هتل میگی شیک؟!!!






خوشگلم باید بقیه هتل ها رو ببینی اونوقت قضاوت کنی!!!هتل 5 ستاره که نمیدن!!





با هتلهای 5 ستاره اروپایی که مقایسه نکردم!!!


محمد فریار
25 اردیبهشت 92 19:28
عکسهای زیبایی گرفته اید ، متن زیبایی هم نوشته اید ان شالله دوباره قسمتتان بشود



متشکرم....لطف کردید به خونه ما سر زدید...انشالله تمتع نصیبتون بشه
وفا مامان پارسا
28 اردیبهشت 92 0:06
ان شالله امام زمان بیاد و همه اون برج هایی که برای کوچیک کردن کعبه ساخته شده خراب کنه ..


انشالله....فائزه بري ببيني حالمو مي فهمي...
جالبه بعضيا كه ميخوان بگن روشنفكرن ميگن با ديدن اين برجها بيشتر ياد عظمت كعبه ميفتيم...در حاليكه اينطور نيست...دل آدم فشرده ميشه