پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

تولد در تولد!

1391/12/18 11:09
نویسنده : مامان پریناز
383 بازدید
اشتراک گذاری

18 اسفند 91

پرینازجونی مامان....5شنبه صبح که بیدار شدیم برف خیلی زیادی همه جا رو پوشونده بود و ما هم عین برف ندیده ها حسابی ذوق زده بودیم!صبح باید برای تزریق واکسن مننژیت می رفتیم هلال احمر .بابا مطب رو کنسل کرد و رفتیم.حسابی هم شلوغ بود ولی کارمون زود انجام شد و برگشتیم خونه.منم سریع رفتم دوربینو برداشتم و رفتیم برف بازی.گرچه دقیقا مثل دریا که علاقه ای نداری که نوک انگشتای پات هم به آب بخوره،اصلا دلت نمی خواست حتی روی برف راه بری چه برسه که دستت بگیری و گوله برف درست کنی!نمیدونم این وسواسه یا چی؟ولی اگر ادامه پیدا کنه حتما باید با مشاور صحبت کنم.

از اونجایی که تولد خاله مرجان و زن دایی سارا دقیقا یک روز وبا فاصله 10 ساله ،هر سال این روزها معمولا در یک یا دو شب جشن داریم که امسال خاله مرجان خیلی مریض شده بود و نشد براش جشن بگیریم.خاله سارا هم با چند روز فاصله یه جشن تولد گرفت که چند تا از دوستاش هم بودن.من و خاله مرجان عصری زودتر رفتیم مهمونی و شما رو دادم به مامانی.چون سرماخورده بودی و زیاد خوش اخلاق نبودی و حتما باید عصری می خوابیدی.خلاصه تا حدودای غروب یه کم شادی کردیم.بعد شما با مامانی اومدی.از همون لحظه اول شروع کردی به شادی و بپر بپر و خوندن شعرتولد .خیلی قشنگ و با آرامش شعر رو می خونی:تولد...تولد...تولدت مبارک....مبارک....مبارک....تولدت مبارک....بیا شمع ها رو فوت کن....اینجاشو دیگه می پیچونی و از خودت یه چیزایی میگی تا برسی به :باشی!!هم برای خاله مرجان هم برای خاله سارا شمع گذاشتیم و شما هم فوت کردی و تولد بارون شد.الهی که همیشه تنشون سلامت و لبشون خندون باشه.

 

اینم میزبانان جشن !!

 

 

امروز که از مهد برگشتی چند تا وسیله دستت بود.بابا گفت خاله پروانه خودش امروز اومد پایین و تحویلت داد و چند تا توضیح در مورد این وسایل داد که ظاهرا عیدی خود خاله به بچه هاش بود.چند تا پاستیل به شکل مار بود به مناسبت سال مار!یه ماهی از جنس شیشه رنگی بود که با یه نخ پلاستیکی به یه حباب شیشه ای کوچیک وصل شده بود.خاله گفته بود تو کلاس با این وسیله مفهوم سبک و سنگین رو با بچه ها کار کردیم.خیلی وسیله جالبی بود.اون حباب سبک وقتی می خواست بیاد روی آب ماهی کوچولوی سنگین رو هم با خودش می کشید میاورد بالا..یه استیکر هم دستت بود که نماد دست های مهربون بود که هیچ وقت کسی رو نمی زنن!که در ایکی ثانیه همشون به دیوار اتاق چسبونده شدن!البته خاله جون نمی دونه که همین امروز اون حباب از دستت افتاد و حلقه ای که نخ بهش وصل میشد شکست.حالا دنبال راهی هستم که نخ رو به شیشه وصل کنم.میشه آیا؟؟

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

بهناز
20 اسفند 91 13:53
چه پست پر باری...
آفرین که صبح به این زودی پست گذاشتین.
من روزهایی که فرداش صبح زود کلاس دارم همش غصه میخورم آخه چشمام باز نمیشه...
خیلی خواب رو دوست دارم


صبح که چه عرض کنم نصفه شب بود...صبح هم کار اداری داشتم 7 پاشدم
بهناز
20 اسفند 91 18:55
آخه ساعت 7:51 رو نشون میده


راست میگیا!!!ولی 1/5 شب بود!!
nasema
20 اسفند 91 20:31
سلام دوست عزیز جهت سفارش تقویم برای نی نی خوشملت زود بیا پیش من باکیفیت و خوشمل باهر طرحی که دوست داشته باشی و تحویل فوری فقط 2000هزار تومان یک هدیه ی ماندگار واسه نی نی شما منتظر حضورگرمت هستم
بهناز
20 اسفند 91 23:12
ببخشیدا ولی چطوری تا اون وقت شب تونستی بیدار بمونی؟


من بعضی روزای هفته وقتی پریناز خوابید بیدار میمونم یا کتاب میخونم به صورت کتاب کاغذی و کتاب اینترنتی یا وبگردی میکنم.حیفم میاد از ساعت خواب پریناز استفاده نکنم!!من برعکس خیلی مامانا که وقتی بچه می خوابه اونا هم می خوابن ،از نوزادی پریناز هر وقت می خوابید من بیدار بودم که کارای شخصیمو بکنم!
مریم مامان آریا
21 اسفند 91 10:55
خیلی خوشحالم که پری ناز حالش خوب شده و صورت خندونش رو دیدم
قضیه اون واکسن مننژیت چی بود ؟ واسه پری ناز ؟ آریا رو ببریم بزنه ؟
چه تولد بامزه ای ! این ایده کی بوده که اینهمه ماسک خوشکل بگیرین ؟ خیلی خوشم اومد
تولدشون هم مبارک باشه
اون وسیله مهدکودکشون هم خیلی بامزه بود ولی خوب من خیلی سر در نیاوردم که بتونم کمکی کنم بعدا میام این قسمتش رو با تمرکز می خونم ببینم چطوری میشه درستش کرد
پری ناز رو ببوس
عید پیشاپیش مبارک
چندم می رید ؟


نه واکسن برا مکه است.ولی پریناز گیر داده بود منم امپول میخوام.آخه تو دکتربازیمون امپول بخش هیجانی و لذت بخشه خبر نداره طفلک!!
اون ایده ماسک مال دایی اینا بود.وای دایی با اون مترسکه روده بر کرد ما رو از خنده!!

مریم مامان آریا
21 اسفند 91 11:55
آدرس محل کارم رو همیشه می دم چون پست چی صبح ها میاد ما هم صبحها خونه نیستیم

لطفا چیزهای خوب خوب بفرست برام
دستت درد نکنه


ای بلا!!
مریم مامان آریا
21 اسفند 91 12:09
نمی دونم چرا اس ام اس هام بهت نمی رسه نوشته بودم :
ای جان تو اینقدر خوب بودی من نمی دونستم -
ای گوهر پنهان


ما اینیم دیگه.(تو شرکتم آنتن ندارم)
مریم مامان آریا
21 اسفند 91 12:17
سعی کن همیشه این گوهر پنهانت رو نمایان کنی
زهرا جدا از شوخی راضی به زحمت نیستم
هدیه دادن خیلی خوبه اما خوب من هم اینقدر خوب نبودم برای شما که لایق دریافت هدیه باشم
لطفا زحمت نکش من خجالت می کشم واقعا



برای تو که نمی فرستم برای آریا و باباش میفرستم!!!
مریم مامان آریا
21 اسفند 91 14:39
واسه اون حباب شیشه ای هم راهی به ذهنم نرسید فکر نکنم بشه کاریش کرد



حالا باید با چسب حرارتی امتحان کنم...وقت نمی کنم که
وفا مامان پارسا
22 اسفند 91 10:00
زهرا اون خرس قهوه ایه که لباسش قرمزه خودتی؟


نمیری فائزه به من میگی خرس قهوه ای!!!هههههههههه نه زن دایی پرینازه به قولی خاله سارا!