تولد در تولد!
18 اسفند 91
پرینازجونی مامان....5شنبه صبح که بیدار شدیم برف خیلی زیادی همه جا رو پوشونده بود و ما هم عین برف ندیده ها حسابی ذوق زده بودیم!صبح باید برای تزریق واکسن مننژیت می رفتیم هلال احمر .بابا مطب رو کنسل کرد و رفتیم.حسابی هم شلوغ بود ولی کارمون زود انجام شد و برگشتیم خونه.منم سریع رفتم دوربینو برداشتم و رفتیم برف بازی.گرچه دقیقا مثل دریا که علاقه ای نداری که نوک انگشتای پات هم به آب بخوره،اصلا دلت نمی خواست حتی روی برف راه بری چه برسه که دستت بگیری و گوله برف درست کنی!نمیدونم این وسواسه یا چی؟ولی اگر ادامه پیدا کنه حتما باید با مشاور صحبت کنم.
از اونجایی که تولد خاله مرجان و زن دایی سارا دقیقا یک روز وبا فاصله 10 ساله ،هر سال این روزها معمولا در یک یا دو شب جشن داریم که امسال خاله مرجان خیلی مریض شده بود و نشد براش جشن بگیریم.خاله سارا هم با چند روز فاصله یه جشن تولد گرفت که چند تا از دوستاش هم بودن.من و خاله مرجان عصری زودتر رفتیم مهمونی و شما رو دادم به مامانی.چون سرماخورده بودی و زیاد خوش اخلاق نبودی و حتما باید عصری می خوابیدی.خلاصه تا حدودای غروب یه کم شادی کردیم.بعد شما با مامانی اومدی.از همون لحظه اول شروع کردی به شادی و بپر بپر و خوندن شعرتولد .خیلی قشنگ و با آرامش شعر رو می خونی:تولد...تولد...تولدت مبارک....مبارک....مبارک....تولدت مبارک....بیا شمع ها رو فوت کن....اینجاشو دیگه می پیچونی و از خودت یه چیزایی میگی تا برسی به :باشی!!هم برای خاله مرجان هم برای خاله سارا شمع گذاشتیم و شما هم فوت کردی و تولد بارون شد.الهی که همیشه تنشون سلامت و لبشون خندون باشه.
اینم میزبانان جشن !!
امروز که از مهد برگشتی چند تا وسیله دستت بود.بابا گفت خاله پروانه خودش امروز اومد پایین و تحویلت داد و چند تا توضیح در مورد این وسایل داد که ظاهرا عیدی خود خاله به بچه هاش بود.چند تا پاستیل به شکل مار بود به مناسبت سال مار!یه ماهی از جنس شیشه رنگی بود که با یه نخ پلاستیکی به یه حباب شیشه ای کوچیک وصل شده بود.خاله گفته بود تو کلاس با این وسیله مفهوم سبک و سنگین رو با بچه ها کار کردیم.خیلی وسیله جالبی بود.اون حباب سبک وقتی می خواست بیاد روی آب ماهی کوچولوی سنگین رو هم با خودش می کشید میاورد بالا..یه استیکر هم دستت بود که نماد دست های مهربون بود که هیچ وقت کسی رو نمی زنن!که در ایکی ثانیه همشون به دیوار اتاق چسبونده شدن!البته خاله جون نمی دونه که همین امروز اون حباب از دستت افتاد و حلقه ای که نخ بهش وصل میشد شکست.حالا دنبال راهی هستم که نخ رو به شیشه وصل کنم.میشه آیا؟؟