خداحافظ ای ....
آخرین ساعت های سال ٩٢ رو دارم می گذرونم.حال خاصی دارم.کمی دلم گرفته.دلم صفای پارسال رو میخواد.دلم شور و شوق انتظار دیدن خونه خدا رو می خواد.از طرفی هم خیلی خوشحالم.خیلی ذوق دارم.دلم میخواد پرونده تلخی ها و نا آرومی ها و کینه های امسال رو ببندم و ذهنمو رها کنم از هر چیزی که تو این سال آزارم داد.دارم لحظه شماری می کنم برای یه شروع تازه که ریه هامو پر کنم از هوای عشق و محبت و دلگرمی و صفا و بودن های دور هم...کاش همون قدر که راحت دیگرانو می بخشم دیگران هم منو بابت همه آزار و اذیت ها و بد قلقی هام ببخشن...کاش می شد به همه آدم های دوروبرم بگم که از صمیم قلبم دوسشون دارم حتی وقتهایی که ندونسته و ناخواسته رنجوندمشون...خدای بزرگ من شکرگزار نعمت بزرگ سلامتی که بهمون دادی هستم و ازت میخوام به همه عزیزانم سلامتی و طول عمر بدی مخصوصا مامان و بابای عزیزم.خدایا همونجور که همیشه چشم گذشت به رفتار و گفتار من داشتی بازهم منو به خاطر بندگی نکردنم ببخش...دلم می خواست همه کسایی که دوسشون دارمو عید از نزدیک می دیدم ولی حیف که فاصله ها دیدار رو سخت میکنه.خدایا تو به همه نزدیکی از طرف من روی ماه همه عزیزان منو ببوس...