پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

یامی مامی!

1394/3/18 19:35
نویسنده : مامان پریناز
712 بازدید
اشتراک گذاری

این مامان من خیلی غرغروعه!از وقتی یادم میاد همش داره غر می زنه که این بچه چرا غذا نمی خوره؟چقدر بد اداست!یه بار نشد بیاد از من تعریف کنه.چه میدونم شاید می ترسه منو چشم بزنن همین یه ذره گوشت تنم آب بشه!!ولی گفتم خودم بیام اینجا اعتراف کنم که سند بشه و مامانم نتونه بعدا بزنه زیرش!من دختر خوبی شدم.سعی می کنم مامانمو اذیت نکنم.البته مامانمم خیلی مامان خوبیه همیشه ازم می پرسه غذا میل داری؟فقط اگه بگم بله برام غذا میاره.قبلاها میگفتم مامان خسته ام میشه تو غذامو بدی؟اونم میگفت باشه عزیزم.بعدم منو لوس می کرد و غذامو میذاشت دهنم.منم تا میتونستم طولش می دادم.بعدم مامان عصبانی می شد که اه خسته شدم بچه خودت غذات بخور!ولی الان اگه به مامانم بگم غذامو تو میدی بهم؟میگه نه عزییییزم من خیلی کار دارم.بعدم زودی میره تو اتاق.حالا کاری هم نداره ها همش سرش تو گوشیشه یا نمازشو طول میده!خودم میفهمم گولم میزنه ولی برای اینکه بدونه دختر بزرگی شدم خودم همه غذامو میخورم.اگرم بعضی روزا دلم گوشت یا مرغ غذا رو نخواد مامانم اصلا عصبانی نمیشه.

مامان من خیلی دستپختش خوبه!همه اینو میگن.هر وقت ازم بپرسه خوشگلم دلت میخواد غذا برات چی بپزم؟میگم عدس پلوووو یا کوکوسبزی.مامانم زودی برام می پزه.منم اندازه یه بابا میخورم و مامانم قربونم میره!همیشه مامانم غذا رو میاره با خنده میاره.ظرف غذاهای خوشگل برام می خره.یه طرفش برنج یه طرف خورش یه طرف ماست میریزه.اب و دستمال کاغذی هم میاره آخه من موقع غذا خوردن هی دور دهنمو پاک می کنم.غذام که تموم میشه من و مامانم بلند میگیم الهییییی شکر.مامانم دیگه غصه غذاخوردن منو نمیخوره.چون بالاخره تو هرخونه ای یه غذایی پیدا میشه که من دوست داشته باشم مثل پلومرغ.سبزی پلو با ماهی.خورش قیمه.خورش قورمه سبزی که عااااااشقشمممم.نیمروووو و ...یه وقتایی هم یواشکی که مامانم حواسش نیست بعضی غذاها و خوراکیا رو مزه می کنم ببینم خوشم میاد یا نه.اگه خوشم بیاد یه عاااالمه تعریف می کنم که مامانم بازم بهم بده.

اگه مامانم میدونست که من یه روزی دختر عاقلی میشم و کمتر حرصش میدم اینقدر خودشو واسه غذاخوردن من اذیت نمی کرد.مامان جونم ببخشید بخاطر روزایی که ناراحتت کردمماچ

پسندها (2)

نظرات (6)

مریم بانو
20 خرداد 94 22:30
زندگی باید کرد گاه با یک گل سرخ گاه با یک دل تنگ گاه باید خندید در پس این باران برغمی بی پایان لحظه هایت بی غم شاد باشی هر دم
تمنا
21 خرداد 94 21:39
باریک الله پریناز جون ، ماشاالله خیلی خانوم شدی ، ازین به بعد تو بیا تند تند از خودت برامون تعریف کن
مامان پریناز
پاسخ
خاله من خیلی تعریفی ام از خودم بیام بگم سرت درد میگیره ها
مرجان
22 خرداد 94 9:25
بهناز
30 خرداد 94 11:05
مامان نازار
2 تیر 94 14:01
عشقولیه منه این پرینازززززززززززززززززززز یعنی یه روزی منم برای یسنا عین این متنو می نویسم ....
مامان پریناز
پاسخ
ایشالا
تمنا
14 تیر 94 2:32
سلام عزيزم ، مامانت حالش خوبه ؟؟؟ ديگه دارم.نگرانش مي شما !! كار از عدم تمركز و أينا گذشته ديگه ....