باز هم اردیبهشت...
آخ که نفسم برید تا فروردین تموم شد.عجب ماهی بود.به بلندی کل سال بود انگار! و حالا رسیده اون ماهی که من عاشقشم.که خود خود بهاره...ولی چی شده که دلم میخواست امروز به جای 1 اردیبهشت 31 اردیبهشت بود شاید می شد یه نفس عمیق بکشم...
بازهم نیمه وقت سرکارم و البته به شدت جویای کاری برای پر کردن روزهای خالی که بلکه چرخ زندگی بچرخه!!
خدا رو هزار مرتبه شکر که هستیم...که دور همیم...که نازنینم روزی هزار بار وجودمو غرق بوسه میکنه و از ته دل میگه خیییلییی دوستت دارم...که انگار راستی راستی بزرگ شده...و انگار منم بزرگ شدنشو پذیرفتم...به سلیقه اش به نظرش و به خواسته هاش احترام میذارم و فقط دلم میخواد خوشحال باشه از بودنش در کنار ما...خدایا ببخش که یه روزهایی مثل این روزها دلم میخواد فقط زمان بگذره...این روزها رو تو حساب کتاب عمرمون حساب نکن لطفا!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی