این دنیای نه چندان بزرگ!
-چند وقت پیش یه روز وقت دکتر داشتم.قرار بود پرینازو ببرم خونه ساراجون.ذهنمم درگیر فکر و خیال بود.در حال رانندگی یه خطای بزرگی هم کردم و داشتم جواب اس ام اس می دادم که یهو گوووووومب!کوبوندم به ماشین جلویی!حالا این اتفاق تو یه بزرگراه خیلی دور از خونه افتاد.ماشین جلویی آقای محترمی بود که دقیقا پسر کوچولوش عین پریناز پشت ماشین دراز کشیده بود.با کلی عذرخواهی قرار و مدار تعمیر ماشین ایشونو گذاشتیم.این جریان گذشت...چند هفته بعد یه روز رفته بودم پرینازو از مهد بردارم یه آقایی هم اومده بود دنبال پسرش.به نظرم خیلی آشنا اومد.ولی سلام علیک نکردم!ذهنم جواب نمیداد که این کیه.تا اینکه یه لحظه دو زاریم افتاد که بعله همون اقاییه که باهاش تصادف کردم و جالب اینکه پسرش و پریناز هم کلاسی ان!!یعنی مونده بودم تو کف این ضرب المثل "کوه به کوه نمی رسه...."
-یه دوست مجازی هم دارم که به من خیلی ارادت داره و من هم ندیده خیلی دوسش دارم.بعد مدتها بالاخره فرصتی شد که رو وایبر باهم حرف بزنیم.بعد فهمیدیم که از نظر کاری خیلی به هم نزدیکیم.یکی از فامیلاش از دوستای دانشگاهمه و شوهر اون فامیل دوست دبیرستانیه هادیه و کلی آشنایی های دیگه!طوری که انگار سالهاست میشناسمش!!
خیلی جالبه .گاهی خیال می کنیم دنیا خیلی بزرگه در حالیکه اگه سرنخ رابطه ها رو به هم برسونیم خیلی هم بزرگ نیست.