این روزها
تابستون هم داره تموم میشه و به سرعت برق و باد نصف سال گذشت.معمولا از تموم شدن تابستون خوشحال میشم چون تحمل گرما برای آدم گرمایی مثل من خیلی سخته.شاید واسه اطرافیانمم سخت باشه که قیافه قرمز و برافروخته منو ببینن وقتی گرمم میشه!!
این روزها هم داره طبق معمول میگذره با چاشنی "حوصلم سر رفته " دخترک!!و گاهی بهانه گیری های الکی و لوس شدن های بی نمک!!که با تحقیقی که کردم دیدم دوستامم تا حدی درگیر این 4-3 سالگی پر از بهانه و گریه های ناشی از لوسی هستن.پس میذارم به حساب طبیعی بودن شرایط و امیدوار میشم به گذران زمان...ولی خب از حق نگذرم دخترکم خیلی رفتارهای خوب هم پیدا کرده که امیدوارم داره میکنه به اینکه بتونم بهش اعتماد بیشتری بکنم.
این روزا دخترک خونه ما عین مامانش بلده ظرف بشوره فقط با این فرق که نگران خیس شدن کابینت نیست!و چه ذوقی میکنه از کف زدن و آب کشیدن ظرفها و بعدش هم میگه به مامان ایران و مامان مهین بگو من خیلی کمکت میکنم.منم بی انصافی نمیکنم و کارای خوبشو با اغراق به دیگران میگم و این وسطا از کتاب قصه ها و دفتر نقاشی ها و بازی های فکری و سرگرمی که همیشه تو پستو دارم یه چیزی به عنوان جایزه بهش میدم تا تشویق بشه.
دخترک من این روزا دوست داره بعد دستشویی خودش خودشو طهارت کنه و من هم با شرط نظارت خودم بهش اجازه میدم.به نظر خودم که خیلی خوب انجام میده و همین که از دست زدن به بدن ناپاکش واهمه نداره خیلی نکته مثبتیه.یه جورایی خوشحالم که تا چند وقت دیگه برای یه دستشویی رفتن منو از پای تلفن و گاهی خواب ناز نمیکشونه به دستشویی!
تازشم از اونجایی که دخترک من همیشه خدا دلش یه چیزی واسه خوردن میخواد به صورت خودجوش نحوه گرم کردن غذا با مایکروویو رو یاد گرفته و یه وقتایی می بینم میره غذا از یخچال برمیداره خودش میذاره گرم میکنه و میشینه میخوره!!خدایا به خودت می سپارم که خطری براش پیش نیاد...
این روزا دختر مامان هر روز و هر روز میشینه و رویای داشتن یه خواهر رو تو ذهنش پرورش میده و همراه مامانش مرور می کنه که قراره چه کارایی برای نی نی کوچولو بکنه!مامانشم بهش قول داده یه نی نی پلاستیکی واسش بخره!!آها راستی عمر کلاس نقاشی و کلاس ورزش رفتنش زیاد نبود چون دقیقا ساعتهای خواب و استراحت عصرش بود و دیدم هم خودم هم اون به زحمت میفتیم.خودم یه کم تو سایتای اینترنتی گشتم و یه سری راههای تقویت نقاشی رو پیدا کردم و میشینیم باهم نقاشی میکشیم.
این روزها کمی هم ذهنم درگیر بود.گرچه نذاشتم آرامشی که چند ماهه تو قلبم پایدارش کردم به هم بخوره ولی فقط دعا کردم و از خدا خواستم هرکس که قصدش به هم زدن آرامش زندگی دیگرانه از مسیر زندگی من و خانوادم برداره.از صمیم قلبم متاسفم برای بیچارگانی که در توهم "برتر" بودن به سر می برن و مدام تو زندگی دیگران و روابطشون و اعتقاداتشون سرک می کشن.هرچند که خودشون هم بهتر میدونن چیزی تو آستین ندارن.خدا همه بیمارهای روحی از این نظیر رو شفا بده چون بدجور اسیر این زندگی زودگذر شدن.
خودمم که کلاس زبانمو طبق معمول میرم هرچند خیلی سخت تر شده و باید وقت زیادی بذارم و خیلی وقتا تنبلی میکنم.دو روز در هفته هم ورزش میرم.اینقدر برنامه تو ذهنم دارم برای انجام دادن که گاهی به خاطر زیاد بودنش بی خیال همشون میشم تا ذهنم آروم بشه و ببینم چه کاری در اولویته.
امروزم که تولد امام رضاست وخوش به حال همه اونایی که مشهدن