پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

اصالت

1393/6/14 9:42
نویسنده : مامان پریناز
326 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی با خودم دقیق به زندگی و روابط و رفتارهای دیگران و حتی خودم نگاه می کنم می بینم هرچقدر بالا و پایین بریم اخر همونی میشیم که سرشتمون ازش منشا گرفته.وقتی باخودم فکر میکنم اگه یه جای دور زندگی کنم دلم فقط برای دو موجود پر پر میشه اونم پدر و مادر.بخصوص وقتی ادم خودش بخشی از دنیای پدر و مادری میشه بهتر به درک این موضوع می رسه.و چه بدبختن کسانی که حتی تو قلبشون محبت این دو موجود پایدار نشده.و چه بیچاره تر کسانی که فکر کنند میتونن با طعنه و کلام ناسزا ، فردی رو از اصالت وجودیش دور کنند.وقتی به زندگی مشترک نزدیک به 10 ساله خودم فکر میکنم میبینم واقعیت اینه که وقتی با کسی همسفر میشی یه جورایی اصالتتون در هم گره میخوره پس حتی راضی نمیشی که کسی به بزرگترین دلبستگی های همسفرت نگاه چپ  هم بکنه!! و این وسط چه ساده لوحند اونایی  که خیال میکنند اگر دو روزی چشمشونو به واقعیت ها بستند و خدا رو از وجود خدا نترسشون دور انداختند ، فردایی در انتظارشون نیست....خدایا پناه می برم به تو

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

بابای ملیسا خانم ناناز
14 شهریور 93 13:44
با سلام . ضمن عرض تبریک به خاطر داشتن کوچولوی قشنگتون و همچنین نوشته ها و وبلاگ زیباتون ، وبلاگ ملیسا خانم با عکسهای جدید عروسی و تولد به روز شد . ممنون میشم اگر به کلبه مجازی دخترم قدم بزارید و با گذاشتن یک خط یادگاری ، آینده شیرین و دوس تداشتنیش رو شیرین تر و لذت بخش تر کنید . منتظر شما هستیم .
تمنا
16 شهریور 93 9:06
سلام خانم دكتر خيلي فلسفي بود !
مامان پریناز
پاسخ
زندگی آدمو فیلسوف میکنه دیگه خواهر!
سارا
26 شهریور 93 14:15
باز چي شده؟ كي حرف ... زده؟
مامان پریناز
پاسخ
هیچی خواهر...بی خیال بدخواهها
n
20 مهر 93 17:09
سلام مطالبتون خيلی جالبه و به ريز و با وقت معلومه که برای کوچولتون مطالب می نويسين ولی يک نکته ، به نظرم اگه اين وبلاگ برای فرزندتون تهيه می شه يک سری مطالب با اون روحيه پاک کودکی جور در نمی ياد و در آينده ممکنه بعضی مطالب باعث ايجاد کينه توی وجودش بشه.
مامان پریناز
پاسخ
ممنونم از نظرتون.درست میگی اینجا اسما به نام دخترمه ولی واقعیتش دفترخاطرات جفتمونه.من حتی زمانهایی که دلم از کسی میگیره و اینجا چیزی مینویسم هیچ اسم و نام و نشونی نمیذارم فقط تلنگر میزنم به خودم که مبادا خودم هم همچین اشتباهاتی رو تکرار کنم.پریناز هم یه روزی ازم بپرسه که چی بوده جریان قطعا یادم نخواهد بود چون دلگیریامو زود از ذهنم پاک میکنم و این حرفها در حد یه نصیحت مادرانه براش خواهد بود