امروز باید بنویسم!
خودمم نمی دونم چرا سرم شلوغه!نمیدونم چرا دستم به نوشتنم نمیره!اصلا نمیدونم چرا خوشم میاد از تنبلی!شایدم تنبل نیستم ولی انتظارم از خودم بیشتره.وگرنه که سرشلوغی که خاصیت نداشته باشه معلومه وقت تلف کنیه دیگه!نه ذکر و یاد خدا به زندگیم اضافه شده....نه زندگیم تر و تمیزتر و مرتب تر شده...نه پول بیشتری تو جیبم اومده...اصلا نه خوشگل تر و باربی تر شدم!!!هه هه هه ولی کلا حالم خوبه چون آرووووووومم...دخترک خونمونم خوبه.تابستونه و جمله معروف "بازم حوصلم سر رفته" گاهی اوقات اینقدر تکرار میشه که میخوام خودمو حلق آویز کنم.تازه خیلی وقتا وقتی پیشنهاد بدم بریم بیرون بگردیم؟میگه نه بریم خونه کسی!نمیشه هم که مدام مزاحم دیگران بود.اونقدر ریخت و پاش میکنه خونه ملتو که من روم نمیشه زیاد برم خونه دیگران حتی مامان بزرگا!گذاشتمش کلاس ژیمناستیک و نقاشی.زیاد از ژیمناستیک خوشش نمیاد هرچند بیشتر بپر بپر و بازیه ولی انگار خسته میشه چون به حد کافی در طول روز ورجه وورجه داره.اگه ببینم علاقه نداره اجبارش نمی کنم.ولی از نقاشی بدش نمیاد هرچند زیادم با مربی همراه نیست.اون میگه امروز یه قایق بکشیم دخترک میگه نه من دوست ندارم میخوام یه آدم بکشم!!خلاصه که دو روز عصر اینجوری خودمو درگیر کردم.اگه خدا بخواد طلسم کلاس قرانم هم بشکنه که دیگه عااااالی میشه...این وسط مسطا دو روزی رفتم شهرستان برای عروسی دختر دایی که اساسی خوش گذشت و کلی روحیه ام عوض شد.
امروز جمعه اس.باز مرض بی خوابی زد به سرم و ساعت 7 چشمام بااااااز شد.حالا اگر کار مفید میکردم دلم خوش بود!الکی نشستم پای اینترنت و دارم به خونه های فروشی و عکساشون نگاه میکنم.چقدر بده که اینقدر زود همه چی دلمو میزنه و دوست دارم زود زود خونه زندگی عوض کنم!الان خونمون در حد بمب اتم ریخت و پاشه ولی پرروام دیگه!منتظرم شوهرجون بیدار بشه باهمدلی و همراهی خونمونو مرتب کنیم بالاخره همسری گفتن دیگه!!
آها اخبار دیگه اینکه مهدی برگشت از سربازی و الان داره میره سرکار.مرجان هم کنکورشو داد و منتظر نتایجه.
دو سه هفته پیش مهد گفته بود لباس شنا برا بچه ها بذارین عکس تابستونی لب دریا میخوان بگیرن.منم که عکس لختی پختی خوشم نمیاد لباس نذاشتم ولی نگو عقلشون نرسیده بود و با همون لباسای دم دستی که رفته بود مهد ازش عکس گرفته بودن.دیدم فیگورشون بامزس منم برشون داشتم!اینا رو از روشون عکس گرفتم وگرنه کیفیتش خوبه