سلام سلام بهار جووووون!

آتیش پاره جیگر مامان!سال نو مبارک عزیزم.الهی که به حق دل پاک تو خدا لطفش رو امسال هم شامل حال ما بکنه و سال سرشار از آرامش داشته باشیم به همراه سلامتی عزیزانمون.امسال پیش از سال تحویل شور و شوق خاصی داشتی.تو مهد کودک در مورد هفت سین خیلی باهاتون صحبت کرده بودن و شما ذوق زده بودی که داریم سفره هفت سین می چینیم.بماند که چقدر شیطنت کردی و هرچی من تو سفره میذاشتم یهو نیست می شد و سر از اتاق ها در میاورد!پیش از سال تحویل همیشه یه حس خاصی دارم.یه بغض خاص که تلخ نیست.یه دل پر آرزو.با بابا هادی قران خوندیم و منتظر لحظه تحویل سال شدیم.صدای نقاره های حرم امام رضا نشون از شروع سال جدید داشت.همدیگرو بوسیدیم و شاد بودیم از کنار هم بودن.

روزهای اول همش عید دیدنی بود.ما می رفتیم و دیگران خونمون میومدن.خیلی کارات بانمک بود.هرجا بودیم چند تا شعر خوشگل اونم با صدای بلند تحویل اهالی خونه می دادی و همه میگفتن وااااااای چه دختری!ولی کی خبر داره از دل من!!!!

بعدش روزای سفر شروع شد .من تو ایام عید علاقه ای به مسافرت به جاهای شلوغ و شهرهای پربازدید ندارم و ترجیح میدم شروع بهار رو تو شمال با همه وجودم حس کنم و از سبزی تازه طبیعت لذت ببرم.گفتیم بریم کدوم شمال؟؟تصمیممون به گرگان بود که هم خلوت تره و هم جدید تر.چند روزی اونجا بودیم و جاهای تفریحی زیادی رفتیم و حسابی خوش گذشت مثل علی آباد کتول با اون آبشار بی نظیرش،جنگل نهارخوران،بندر ترکمن و روستای زیارت.روزی که بند ترکمن بودیم تصمیم گرفتیم برگردیم تهران ولی چون جمعه بود و رادیو همش اعلام می کرد مسیرهای منتهی به تهران خیلی ترافیکه نظرمون عوض شد و تو ساری هتل گرفتیم و موندیم.یهو به ذهنم رسید که من یه دوست اینترنتی از دوران مکه رفتن دارم که تو ساری ساکنن.با اینکه خجالت می کشیدم ولی زنگ زدم و هماهنگ کردم که شب بریم خونشون عید دیدنی.خیلییییییییی از دیدنشون خوشحال شدم مخصوصا با اون صفای قلب و مهمون نوازی شمالیشون ما رو عاشق خودشون کردن.شما هم  با دو تا جوجه های دوستم کلی بازی و شیطنت کردی.فرداش پیش از ظهر رفتیم سمت عباس آباد بهشهر که واقعا دیدنی بود و عاااااااااالی بود بخصوص قایق پدالی تو دریاچه بالای جنگل خیلی مزه داد!برگشتنی نهار خوردیم و چون هوس تخلیه انرژی داشتم خودم نشستم پشت فرمون و گازشو گرفتم تا رسیدیم خونه.شانس آوردیم که روزهایی که ما شمال بودیم هوا سرد نبود چون از فرداش هوای همه جا سردتر شد.

بازم مهمون بازیای عید شروع شده و این چند روز باقیمونده از عید رو باید غنیمت بدونیم!نمیدونم چرا تو این سفر خیلی خیلی شیطون شده بودی و راستشو بگم خیلی حرصم دادی!شیطنت هایی که گاها خطرناک بود و نه توان مقابله باهات داشتم نه توان همراهی.بخصوص تو رستورانی که تو بندر ترکمن رفتیم که دو طبقه بود با پله های مارپیچی.ما پایین نشستیم که از پله ها در امان بمونیم ولی مگه می شد جلوی شما رو گرفت.با چند تا بچه همراه شدی و هی بالا و پایین...وقتی داشتی از پله های خطرناکش پایین میومدی چشمم بهت بود و دلم شور می زد که یهو پات سر خورد از پله ها ولی خدا رحم کرد که با یه دستت از میله ها آویزون شدی تا رفتم و گرفتمت و اساسی دعوات کردم.واقعا خدا باید بهم نیروی چندین برابر بده چون ذاتت پر تحرک و شیطونه و هیچ جوره نمیشه کنترلت کرد.شاید اگر تمرکز بالات و دقتت به مسایل اطراف نبود شک می کردم که شاید بیش فعال باشی ولی با هیچ کدوم علایمش تطابق نداری و تنها میشه فکر کرد که یه ژن غالب شیطنت از مامانت به ارث بردی!همونی که هنوز که هنوزه اسم ترکی"آلاشا زهرا"(یعنی زهرای شیطون خرابکار!) رو روی مامانت پابرجا گذاشته!!هههههههطبق معمول هر سال بهار سرفه های من و شما شروع شده.مال من که همراه با یه سرماخوردگی اساسی هم هست و الان صدام از ته چاه درمیاد و هی دل دل می کنم که کی تلفن های تبریک سال نوی یه سری از دوستا و فامیلا رو انجام بدم.سال پر خیر و برکتی در پیشه نشون به اون نشون که تا اینجا خبر 5 تا عروسی به گوشمون رسیده!آخ جوووووووون

 مهم ترین کاری که تو این روزای آخر استراحت میخوام بکنم یه برنامه ریزی کلی برای اهدافیه که تو سال جدید دارم همینطور برنامه ریزی برای یه سری فعالیت هایی که قراره به کارهای روزمره ام اضافه بشه و سر شلوغم شلوغتر بشه!!پیش از عید کمی با محل کارم کنتاکت داشتم و شروع کرده بودم به گشتن پی کار جدید!نمیدونم سال جدید تصمیمم چی خواهد بود امیدوارم هر چی خیره پیش بیاد.