پرینازپریناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

پریناز...تولد دوباره عشق

پوشک گیرون!

1392/4/4 10:20
نویسنده : مامان پریناز
397 بازدید
اشتراک گذاری

( 4 تير 92)

دختر خوشگل و ناز و فهمیده من!!بالاخره کابوس فکر و خیالات من با خیر و خوشی تموم شد و این مرحله از زندگیت هم خیلی راحت و بی دردسر گذشت.الان فقط با خودم میگم چرا با اینهمه اعتمادی که بهت داشتم و میدونستم و مطمئن بودم خیلی باهام همکاری می کنی،اینقدر ذهنم رو درگیر کرده بودم و صبح و شب به این موضوع فکر می کردم؟؟خیلی خوشحالم که زودتر این پروژه رو شروع نکردم و بدنت به حدی از تکامل رسید که خیلی زود بتونی این مهارت رو یاد بگیری.(در سن 2 سال و 7 ماهگی).حالا دیگه ماهم جزو اون دسته مامان و بچه هایی  هستیم که خیلی راحت این دوره رو پشت سر گذاشتیمو در عرض 2 روز تونستیم از شر پوشک خلاص بشیم.البته همکاری صمیمانه بابا هم خیلی خوب و موثر بود ولی خب دیگه ساعتهایی که تو دستشویی با هم آبرنگ بازی میکردیم و شعر میخوندیم بیشتر من درگیر بودم!!

و اما جریان ماجرا:(طولانیه فقط برای این نوشتم که یادم نره!)

پروژه ما بامداد روز چهارشنبه 29 خرداد 92 شروع شد!وقتی خونه مامان مهین بودیم و می خواستیم برگردیم و کاری پیش اومد که باید تمیزکاریت می کردم.بعد که خواستم پوشکت کنم دیدم مامان مهین شروع کرد به نصیحت و اندر کمالات و بزرگی و قدبلندی و قوی بودن شما صحبت کرد که دیگه بده پوشک بشی و پوشک مال نی نی هاست و .....خلاصه پوشک رو گذاشتیم کنار و برگشتیم خونه.تو راه خیلی نگران بودم که صندلیتو کثیف کنی ولی خدا رو شکر اتفاقی نیفتاد.رسیدیم خونه و کلی حرف و حدیث و جنگولک بازی که آی من جیش دارم و تو جیش داری و ...که رفتی دستشویی و کارت رو خوب انجام دادی.بعد خوابیدی.صبح که بیدار شده بودی و من سر کار بودم، خشک بودی و این نشونه خوبی بود.بابا هرچی تلاش کرده بود ببرتت دستشویی نرفته بودی و بعد از صبحانه و آماده شدن برای رفتن به مهد اونم بدون پوشک،دم در خونه رو آبیاری کرده بودی.بابا بهم زنگ زد که برو درست حسابی از مرجعت تطهیر خونه رو بپرس که خونه ات نجس شد!!!خلاصه رفته بودی مهد.من از قبل با مربیت هماهنگ کرده بودم که حواسشون بهت باشه.وقتی از سرکار برگشتم دیدم تو کیفت یه شلوار خیسه و این نشون میداد اونجا هم خرابکاری شده!بابا می گفت بعد از مهد یه بار دستشویی کرده و برای همین خوش و خرم داشتی تو خونه جولان می دادی که دیدیم یهو یه جای اتاق آبیاری شد!ظهر بدون پوشک خوابیدی.وقتی بیدار شدی با کلی ناز و نوازش تلاش کردم ببرمت دستشویی و تونستی کارت رو انجام بدی.خیلی خوشحال بودم.با هربار همکاریت کلی جیغ و خوشحالی از خودم در می کردم و بهت جایزه های کوچولو می دادم.وقتی می گفتی بازم گایزه(بر وزن جایزه!)میخوام میگفتم وقتی جیش می کنی فرشته مهربون از آسمون برات جایزه میفرسته!اون روز عصر تا شب هرکاری کردم نیومدی دستشویی و آخرش خونه رو کثیف کردی.علت بزرگش هم درگیر شدن ذهنت با سی دی جدیدت بود که هرکاری می کردم حاضر نبودی "دورا ی جستجوگر"رو ول کنی و بری دستشویی.اون شب هم تا صبح خشک بودی ولی اون روز کلا حاضر نشدی برای دستشویی همکاری کنی و به شدت عصبی شده بودی .هربار می گفتیم پریناز بریم دستشویی؟؟داد می زدی که نداااااارممممممممم نمیاااااااااااام...بابا اون روز خونه بود.ما هم خیلی عصبی شده بودیم ولی اصلا نه اخمی بهت می کردیم و نه دعوا.ولی انگار حس می کردی بهت حساس شدیم.الهی بمیرم اون روز همش تو خونه زیرت یه سفره پهن بود.وقتی بازی می کردی یا تلویزیون می دیدی.وقتی یه جای دیگه هم خرابکاری کردی فهمیدم که خیلی حواست پرته.همش میگفتم لابد این بچه آماده نیست.اون روز عصر پوشکت کردم و رفتیم خونه مامانی.اونجا چندبار گفتی جیش دارم ولی انجام نمی دادی.دیگه برای خودم این پروژه رو شکست خورده می دیدم و با بابا تصمیم گرفتیم تا 3 سالگیت صبر کنیم.فردا صبح یعنی روز سوم،بیدار شدی و اعلام کردی که کار داری.هر بار که موافقت می کردی بریم دستشویی یک ساعت اون تو معطل می شدیم و با آبرنگ و انگشتامون نقاشی می کشیدیم.یا برچسب می چسبوندیم.خلاصه اون روز بر خلاف اینکه من و بابا دیگه بی خیال شده بودیم،ولی شما انگار دیگه این موضوع رو پذیرفته بودی و من تو دلم عروسی بود!!آها اینم بگم که همون روز صبح قبل بیدار شدنت دستگاه DVD رو کلا جمع کردم و گفتم آقا برده تعمیر کنه.حس کردم بازم داری زیاده روی می کنی.عصر اون روز رفتیم پارک و با اینکه چند ساعت بیرون بودیم ولی برگشتنی دیدم خشکی و خیلی خوشحال شدم.خلاصه دیگه از اون روز خیلی خوب کنترل بدنت دستت اومده و هربار کار داری خیلی خوب اعلام می کنی و ما هم از پیشرفت خیلی سریعت واقعا خوشحالیم.چند جایی که کثیف شد رو هم با کمک بابا تمیز کردیم و خیالمون از تمیزی خونه راحت شد.تنها چیزی که اصلا این وسط به درد نخورد شورت آموزشی بود.چند بار پات کردم اصلا حس نمیکردی که شورت داری و به خاطر کلفتیش انگار حس پوشک داشتی.اونم پس می داد فقط مقدارش کم بود.خلاصه من که اصلا خوشم نیومد ازش.چقدرم گرون بود!!ابله

بازهم خدایا شکرت...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

زن عمو منا
5 تیر 92 11:08
هورا هورا مبارکه زهرا جان...خیلی خوشحالم که این مرحله هم به خوبی گذشت...همیشه شاد و خندون باشید...پرنسسم بوسا رو بگیر که اومد...


مرسیییییییییییییی
آبجی
5 تیر 92 12:06
خدا رو شکر مستجاب الدعوه شدیم


مگه میشه خدا به دعای شما بگه نه؟؟
مامان جانان و آوا
5 تیر 92 12:19
پوشك گيرون مبارك! آفرين به مامان و بابا و پريناز جوني!


ممنونممممممممم
بهناز مامان رادین
5 تیر 92 14:54
سلام زهرا جون.خوبی؟خدا رو شکر که با موفقیت انجام شد.خیلی عاقله دخترمون ماشالاه.خدا حفظش کنه.ببوسش موفرفری رو.


ممنونم بهناز جونی
عاقل که چه عرض کنم آروات یاریمه!!
بهناز
8 تیر 92 9:54
[hr


بهنااااااااااز باز چته؟؟
بهناز
8 تیر 92 11:49
ای خواهر چی بگم؟

جواب کامنتم رو با حذف مطالبم بذاری ممنون تر میشم.


برات از صميم قلب آرامش ميخوام كه بالاترين نعمته
علی خوشتیپ
8 تیر 92 13:57
سلام خاله جون.من تو مسابقه نی نی شکمو شرکت کردم.به رایتون نیاز دارم اگه از عکسم خوشتون اومد کد 118 رو به شماره 20008080200 اس ام اس کنید. ممنون
مامانی
9 تیر 92 23:34
عزیزم مبارکه دیگه برای خودش خانمی شده
نغمه(مامان کسری و نیکا )
11 تیر 92 12:31
مبارک مبارک خانم شدن دخملمون مبارک به سلامتی زهرا جون خوش حال شدم این مرحله رو پشت سر گذاشتی
به نظرم الان وقتشه به حرف اقای دکتر پری جون گوش بدی بری تو کار دومی


نغمه خبیث میشود


یادت باشه به اصلا سر نمیزنی ادرس نداری


ميام ميام حتما ميام
الی مامی آراد
12 تیر 92 17:42
سلام خاله جون.من تو مسابقه نی نی شکمو شرکت کردم.به رایتون نیاز دارم اگه از عکسم خوشتون اومد کد 290رو به شماره 20008080200 اس ام اس کنید. ممنون
عسل
13 تیر 92 10:36
شما و بابای پریناز ناز چیکاره این؟!!!


اول مامان و باباييم!!بعدا اگه وقتي بمونه داروساز و دندانپزشك
مامان نیکا
14 تیر 92 1:43
خداروشکر که این پروژه هم با موفقیت به پایان رسید و خیال مامان خانمی پریناز هم راحت شد.


مرسي...هنر كردم دو سال و نيمگي!!
فاطمه مامان صبا
23 تیر 92 16:41
به به مبارکه......چقد خوب که راحت بود برات